روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

عنوان رده اخبار : نمونه شاخص وحدت درونی و بیرونی بود..
نسخه قابل چاپ

نمونه شاخص وحدت درونی و بیرونی بود..

همه رده ها > نمونه شاخص وحدت درونی و بیرونی بود..
نمونه شاخص وحدت درونی و بیرونی بود.. نمونه شاخص وحدت درونی و بیرونی بود..
از چه زمانی با شهید بروجردی آشنا شدید؟
اولین ورود ما به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اردیبهشت سال 1358 یعنی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب بود. بنده در کمیته بودم که از طرف آیت الله شهید شاه آبادی به سپاه معرفی شدم و به پادگان ولی عصر(عج) رفتم. زمانی که به پادگان ولی عصر(عج) آمدم تعدادی از دوستان و اشخاص و مبارزان آن جا بودند که هر کدام به شیوه خاصی توجه مرا جلب کردند. از جمله کسانی که چشمانم همیشه به او خیره می شد و توجهم را جلب می کرد شهید بروجردی بود.
نمونه شاخص وحدت درونی و بیرونی بود.. نمونه شاخص وحدت درونی و بیرونی بود..
از چه زمانی با شهید بروجردی آشنا شدید؟
اولین ورود ما به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اردیبهشت سال 1358 یعنی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب بود. بنده در کمیته بودم که از طرف آیت الله شهید شاه آبادی به سپاه معرفی شدم و به پادگان ولی عصر(عج) رفتم. زمانی که به پادگان ولی عصر(عج) آمدم تعدادی از دوستان و اشخاص و مبارزان آن جا بودند که هر کدام به شیوه خاصی توجه مرا جلب کردند. از جمله کسانی که چشمانم همیشه به او خیره می شد و توجهم را جلب می کرد شهید بروجردی بود. اتاقی آن جا بود که فکر می کنم آن اتاق الان هم سرپا باشد ولی بقیه آن جا تخریب شده. به هر حال توفیقی به دست آوردیم که آن اتاق باعث نزدیک شدن ما به شهید بروجردی بود. همیشه این خاطره را برای دوستان می گویم که بنده افتخار داشتم با شهید بروجردی به فاصله یک اتاق کار می کردم. ایشان همیشه در کنار پنجره آن اتاق می نشست و از صبح تا شب یکسره مطالعه می کرد. مدام پرونده ها و اوراق را مرور و به کارها رسیدگی می کرد.
بنده نسبت به ایشان خیلی اظهار ارادت می کردم و آن بزرگوار را در حال نماز می دیدم و بسیار دوست شان داشتم.
دوستان شهید می گویند که ایشان در نگاه اول یک جذبه خاصی داشت. آن جذبه چه بود؟
همیشه در بین افرادی که در جایی نشسته بودند او یک برجستگی خاص از نظر چهره و سیما داشت. موها و ریش هایش ژولیده و بلند و بور بود؛ با آن عینکی که می زد و خیلی جالب بود. همیشه پشت میز کارش می نشست و خیلی هم کم حرف بود و یکسره روی موضوع خاصی تمرکز پیدا می کرد. این روحیه اش قابل توجه بود که بعضی ها موقع کار صحبت می کردند و این ور و آن ور می رفتند اما ایشان دائماً پشت میز کارش بود. پرکاری ایشان همیشه یادم است که همواره سرگرم موضوعی بود.
یعنی بیشتر مرد عمل بود تا صحبت کردن.
زیاد حرف نمی زد؛ این نکته برایم خیلی جالب بود. بنده آن موقع در ساختمان فرماندهی پادگان ولی عصر(عج) که مرکز عملیات بود نگهبان بودم. عباس آقا زمانی ـ ابوشریف ـ در آن جا فرمانده پادگان و عملیات بود.

یعنی در زمانی که هنوز سپاه آن چنان شکل نگرفته بود پادگان ولی عصر(عج) مرکز عملیات سپاه بود؟
بله. مرکز عملیات سپاه بود. پادگان ولی عصر(عج) مرکزیتی بود که همة امنیت کشور را توانست تأمین کند. در کل هر یک از نیروها که به نقطه ای از کشور اعزام شدند مرکز ثقل جریان حفاظت از انقلاب اسلامی و نظام نوپای اسلامی توسط سپاه در همین پادگان ولی عصر(عج) بود. چون اکثر مبارزین به ویژه شهید بروجردی و عباس آقا زمانی و آقای لاهوتی و چند روحانی دیگر آن جا حوزه کاری شان بود در همین مرکز بودند. آقای جواد منصوری صحبت و سخنرانی می کرد. ابوالوفا و بچه های فلسطینی هم بودند و شهید سعید کلاه بخش معروف به محسن چریک هم بود. محسن چریک مربی تاکتیک ما بود و پیش ایشان آموزش می دیدیم. کریم امامی که جزو بچه های قدیمی و از مبارزین قبل از انقلاب در خارج از کشور است نیز بود. همیشه در این جمع ها در آن اتاق بزرگ شهید بروجردی در کنار پنجره بود. هر شیفت که سر نگهبانی می رفتم ایشان در پشت میز دقیقاً بر کارشان تمرکز داشتند. این موضوع برایم جاذبه داشت که این آقا کیست که آن جا نشسته؟ تیپ و ظاهری عرفانی و روحانی داشت.
اولین بار که شهید بروجردی را دیدید ایشان در چه حالتی بود؟
اولین بار شهید بروجردی را دیدم که حرکت کرد و از پشت میز بلند شد اما دیگر ندیدم که بنشیند. آن روز دو کار انجام داد: یکی این که زمانی که دم در پادگان نگهبانی می دادم دیدم که عقب یک وانت ایستاده است. سپس جلو آمد و گفت سرشار کجا رفت؟ گفتم ابتدا از این طرف آمد و بعد هم به آن طرف رفت. وقتی رفت و برگشت دیدم که شهید بروجردی دست سرشار ـ مسؤول اعزام نیرو ـ را از پشت بسته است و داد و بیداد می کند. بعداً گفتم چرا با سرشار این کار را کردید؟ گفت او ساواکی بوده و در تشکیلات نفوذ کرده. یعنی این که شهید بروجردی کار اطلاعاتی هم می کرد. افراد را شناسایی و بلافاصله آن ها را دستگیر می کرد.
چند روز بعد از آن ماجرا یک دوره آموزشی برای ما گذاشتند. چون در پادگان نیروهای زیادی آمده بودند آن جا به هم ریخته بود و هنوز سازمان دهی درستی نداشت. هر کس که می آمد گوش به حرف کسی نمی داد. ایشان همه نیرو ها را سازمان دهی کرد و فراخواند. بعد گردان بندی کرد: گردان یک و دو و سه... و نیروها را در پادگان امام علی(ع) ـ که بالای تجریش است ـ آموزش می داد. نیروهای آموزش دیده را به پادگان ولی عصر(عج) می آوردند و در قالب گردان می چیدند. این ترکیب را ایشان طراحی می کرد. این بزرگوار نیروهایی که گردان بندی نشده و آموزش ندیده بودند همه را جمع کرد و به میدان تیر برد.
از جمله من و سردار آقامیر و سردار احمدی مقدم و آقایان محمدی نیا و حسن فراهانی را نیز به میدان تیر بردند. این ها افراد خوبی بودند که از لحاظ مذهبی ذهن روشنی داشتند. آن جا سیبل میدان تیر را دیدیم. در میدان تیر برای کسانی که نمره قبولی می گرفتند امتیازاتی در نظر گرفته بودند: امتیاز عقیدتی و فرهنگی و مکتبی.
چه امتیازاتی بر کسی که نمره خوبی می گرفت مترتب می شد؟
میدان تیر بود و مکانی آزمایشی برای عملیات. در مجموع بچه هایی که در دوره آموزشی و در تاکتیک و میدان تیر خوب جواب داده بودند امتیاز می آوردند و ایشان بر اساس همین امتیازات به این افراد مسؤولیت می داد.
من یک تیر زدم ولی حتی به سیبل هم نخورد! شهید بروجردی گفت تابلو به این بزرگی را ندیدید که حد اقل تیر را به این سیبل بزنید؟ ناراحت بود چرا که نتوانسته بودم به هدف کلی بزنم. واقعیت این است که من به کارهای رزمی علاقه مند نبودم ولی ایشان می گفت در کارهای رزمی بمان.
ایشان می گفت کسانی که هنوز سربازی نرفته اند و در کل دورة آموزشی خوب جواب می دهند امتیاز دارند. همچنین می گفت سربازی رفتن مهم نیست اگر پایه بچه ها از لحاظ عقیدتی و دینی درست باشد آموزش را یادشان می دهیم. داشت با کسی صحبت می کرد که بنده این ها را شنیدم. رروی هم رفته فکر می کنم اولین کاری که شهید بروجردی انجام داد این بود که بنای سازمان دهی را در پادگان گذاشت.
این گردان تا سال 1360 1361 هم برقرار بود و به همان روال اداره می شد. زمانی هم که جنگ شروع شد بچه ها به صورت گردان گردان به منطقه جنگی می رفتند و خط را تحویل می گرفتند. اکثر کسانی که بعدها بر سر کار آمدند با همین درایت شهید بروجردی سازمان یافتند و ارتقاء پیدا کردند.
آن موقع در پادگان بچه های تهران حضور خوبی داشتند. البته آن ها مال یک نقطه خاص از پایتخت نبودند بلکه خود را به شکلی پراکنده به پادگان معرفی می کردند. یعنی هر کدام از یک نقطه ای آمده بودند: عد ه ای از شرق و عده ای هم از جنوب. خلاصه هر کدام شان برای محله خاصی بودند. آقای بروجردی مشکلات مدیریتی و به اصطلاح "بالادستی پایین دستی" هم با آن ها نداشت. هنوز اوایل انقلاب بود و بعضاً هر کدام از بچه ها که می آمدند برای خودشان قلدری و به اصطلاح "شاخه - شانه کشی" می کردند یا دست کم حرف گوش نمی کردند و متلک می انداختند. وقتی شهید بروجردی به میدان کار آمد این بچه ها را جمع کرد. در ابتدای کار خودش جلو افتاد و بعد بچه ها به دنبال ایشان رفتند. خود این بچه ها به سرعت شیوه کار را از شهید بروجردی گرفتند.
انگار شهید بروجردی با این که خودش هم سن کمی داشته ولی الگوی خیلی خوبی برای شان بوده.
بله الگوی خیلی خوبی برای این بچه های هفده تا بیست ساله و حتی بزرگتر از این سنین بود. ایشان یک مدل و سازمانی را طراحی کردند که این سازمان تا سال 1360 پایدار بود. این مدل هم در دوره انقلاب و هم در دوره جنگ جواب داد. مضاف بر این که مقرهای درجه یک کشور از این گردان ها محل استقرار پیدا کرد. این گردان ها امنیت مهمترین مراکز را تأمین می کردند؛ مثل بیت امام.
شهید حاج علی اصغر اکبری توسط شهید بروجردی به سمت مسؤولیت حراست از بیت حضرت امام گماشته شد. با توجه به افرادی که از طرف شهید بروجردی منصوب می شدند متقابلاً حاج آقای اکبری هم نسبت به ایشان ایمان کاملی پیدا کرده بود. شهید بروجردی کسانی را که دارای اعتقادات مذهبی بودند و شایستگی و توان رهبری و فرماندهی داشتند به عنوان فرمانده انتخاب و گزینش می کرد. همانند خود شهید حاج اصغر اکبری که به چند محل رفت و آخرین بار به عنوان فرمانده بیت امام انتخاب شدند و در آن جا همه کارهای اصلی حفاظتی دست حاج اصغر اکبری بود و واقعاً هم خیلی زحمت کشیدند.
معیارهای شهید بروجردی برای گزینش افرادی مثل شهید حاج اصغر اکبری که بعداً توسط شهید بروجردی به فرماندهی سپاه سردشت برگزیده شد و همان جا توسط ضد انقلاب به شهادت رسید چه بود؟
اولین نکته این بود که افراد می بایست مستعد یک کار باشند و روحیه فرماندهی داشته باشند. از نظر اعتقادی و تجربه کاری اگر شهید بروجردی فردی را مناسب این کار می دیدند حتماً برای آن کار جذبش می کردند.
در همان سال 1358 که نیروها را در پادگان ولی عصر(عج) گردان بندی کردند هر گردانی سه گروهان داشت. ما جمعیِ گروهان دو از گردان یک بودیم. هر یک از این گروهان ها را برای یک جایی تقسیم می کردند. یک روز به نماز جمعه یا مجلس شورای اسلامی یا مقرهای درجه یک و جاهایی که نقطه بحرانی و مستعد حمله یا ترور دشمن بود اعزام می کردند.

اولین جایی که شما با شهید بروجردی رفتید کجا بود؟
اولین جایی که با شهید بروجردی رفتیم زندان قصر بود. در زندان قصر حدود ششصد هفتصد نفر قاچاقچی در بند 6 بودند که زندان را آتش زده بودند و چند تا از پاسدارها را نیز گروگان گرفته بودند. همان خرداد سال 1358 بود. ایشان گفت می خواهیم زندانی ها را از بند 6 منتقل کنیم و به بند دیگری مانند 7 یا 8 ببریم. ما را از بند 6 تا بند 7 یا 8 به صورت L به خط کردند و چوبی به دست ما دادند و گفتند مواظب باشید که این ها شما را با شیشه یا هر وسیله ای دیگر نزنند و همین که خواستند حرکتی بکنند شما بزنیدشان. از صبح تا ظهر که رفتیم ایشان این جا به جایی را انجام داد و کسانی را که رهبری این شورش را بر عهده داشتند شناسایی کرد و به وسط حیاط آورد. بعد همه را در حیاط خواباند و گفت این ها باید تنبیه شوند. خودش این کار را نکرد. مثلاً به حاج آقا غفاری گفت که این کار را بکند. حاج آقا غفاری هم صحبتی کرد و شورشی ها را تهدید کرد. زندان در کنترل شهید حاج مهدی عراقی بود و شهید محمد بروجردی هم از عناصر شهید عراقی بود. بنده وقتی اتفاقات روز ورود حضرت امام در 12 بهمن 1357 را بررسی کردم دریافتم که کل وظیفه حفاظت از حضرت امام از مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا(س) در آن روز بر عهده اکیپ حفاظتی تحت امر شهیدان حاج مهدی عراقی و سردار محمد بروجردی بود. آقای اکبر براتی هم در این ماجرا دخیل بود. بنابراین سوابق درخشان طبیعی بود که آن شورش زندان قصر با درایت و مدیریت خیلی خوب شهید بروجردی مهار شود و گروگان ها نیز آزاد گردند.
هیچ گاه پیش آمد که از خود شهید بروجردی درباره کارهای قبل از انقلاب شان بپرسید تا درباره آن دوران برای شما صحبت کنند؟
واقعیت این است که تازه نظام داشت شکل می گرفت. با روند سریع حوادث که شمه ای از آن ها در نظر من و شما نیز هست - مانند ترور ناجوانمردانه شهیدان قرنی و استاد مطهری از همان نخستین ماه های روی کار آمدن نظام - فرصتی نبود که با ایشان این صحبت ها را بکنیم. وگرنه خیلی دوست داشتیم ایشان سخنرانی کنند و امثال بنده شنونده باشیم.

یعنی این قدر خوش صحبت بودند؟
بله ولی اکثراً صحبت نمی کردند. همیشه به دنبال انجام کارها بودند و این مسأله ایجاب می کرد که کم صحبت باشند. ضمن این که شهید بروجردی ذاتاً انسان کم حرفی بود. ایشان بیشتر مرد عمل بود. البته در جای خودش بسیار هم خوب صحبت می کرد.
در پادگان ولی عصر(عج) ابوشریف فرمانده عملیات کل سپاه بود و شهید بروجردی عضو شورای فرماندهی و از بنیان گذاران سپاه. این شهید بزرگوار کار مهم سازماندهی را درست کرد و همه نیروها را به نقاط حساس مورد نیاز کشور اعزام کرد. به اصطلاح آدم های مستعد فرماندهی را انتخاب می کرد و هر یک را بر سر آن کار مورد نظر می گمارد. به طور مثال بعد از زندان قصر ما را به زندان اوین برد و بعد کسی را به عنوان فرمانده زندان گذاشت و خودش به جایی دیگر رفت. فکر می کنم از تیر ماه یا مرداد ماه 1358 دیگر ایشان را ندیدیم. تا این که مأموریتی به ما دادند و به خرمشهر رفتیم. غائله درگیری های گروهک "خلق عرب" با نظام در دوره قبل از جنگ تحمیلی بود.
ماجرای "خلق عرب" چه بود؟
اعضای "دفتر سی و سه" گروهک خلق عرب کسانی بودند که از طرف عراق پشتیبانی می شدند. آن ها به دنبال تجزیه خوزستان بودند تا مثلاً این خطه از میهن عزیزمان به عراق وصل شود.
بعد که ما به آن جا رفتیم در 28 مرداد 1358 ماجرای سربریدن پاسداران انقلاب در پاوه اتفاق افتاد. شهید بروجردی از تهران به کرمانشاه و کردستان رفتند. ما نیز بعد از بازگشت از خرمشهر به کردستان رفتیم. عده ای از دوستان به بانه رفتند و ما به سقز رفتیم. در سقز که بودم فقط اسمی از شهید بروجردی می شنیدم که چه کارهایی می کند. دیگر ایشان را ندیدم تا این که یک بار در تهران در ستاد مشترک سپاه که مقر سابق ساواک بود و اکنون در اختیار وزارت اطلاعات است سردار بروجردی را آن جا دیدم. ایشان آن روز بر اثر تصادف دستش را به کمر گرفته و مقداری به صورت خمیده راه می رفت. با آقای بروجردی سلام و علیکی کردیم و گرم گرفتیم. گفتم ان شاءالله خدمت تان می آیم. گفت حتماً بیائید که در کردستان خیلی کارها داریم. باری ارتباط کاری مستقیم نداشتیم. فقط به واسطه آقای ظریفیان که رابط بین سقز و ایشان بود از حال همدیگر باخبر می شدیم. بنده همچنین به خاطر حضور در منطقه چه از نزدیک و چه دورادور شاهد خدمات ارزنده این سردار بزرگ سپاه بودم. شهید بروجردی در فرماندهی کرمانشاه بود و قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع) را ایشان بنیاد گذاشت. یک بار هم که در کردستان بودیم گردانی آمد و آقای احمدی مقدم فرمانده فعلی نیروری انتظامی - و یکسری بچه ها آن جا ماندند. اما ما با گردان برگشتیم و به جاهای دیگر رفتیم.
زمانی که در تهران بودم جنگ شروع شد. تا این که به غرب سر پل ذهاب رفتم. بعضی از دوستان چند دفعه به دیدن بنده آمدند و گفتند آقای بروجردی می گوید به کردستان بیایید. گفتم می خواهم در منطقه جنگی بمانم. بنده دیگر نرفتم و با ایشان ارتباط نزدیک نداشتم تا این که خبر شهادت شان را شنیدم.

شهید بروجردی کلاً چگونه انسانی بود؟
ایشان فردی بسیار مخلص و خدمتگزار بود و بیش از هر چیز چهرة معنوی و رفتار و منشش جاذبه داشت. این امر ناشی از عملکرد درستش بود. با کسی که حرف می زد خود به خود با رفتارش هم آن حرف را نشان می داد که نشانة وحدت درون زلالش با گفتار و رفتار بیرونی ایشان بود. آن عزیز برای همه ما الگویی شاخص بود و به جز مشاهدات شخصی خودم درباره شهید همواره با دوستان نیز درباره خصوصیات والای ایشان صحبت می کردیم.
اثرات و برکاتی که ایشان از خود بر جای گذاشته شامل چه چیزهایی است؟
شهید بروجردی برکات بسیار زیادی بر جای گذاشته که هنوز از این برکات استفاده می شود. به خصوص قرارگاه حمزه(ع) را که در ارومیه بنیان گذاری کرد و برای ایجاد امنیت در کل کردستان به کار آمد. ایشان اساساً امنیت را به عنوان یک مکتب تعریف کرد که می توان آن را "مکتب امنیتی شهید بروجردی " نامید. به این ترتیب شیوه و روش خاصی را توانست در کردستان اجرا کند.
بعد از شهادت شهید بروجردی یک نوار ویدئویی در مهاباد پیدا کردیم که بنده آن را دیدم و از آن استفاده های زیادی کردم. شهید در آن نوار وضعیت ضد انقلاب در کردستان را تعریف می کرد و می گفت جریان ضد انقلاب در کردستان هیچ جای امنی ندارد. در زمین نقطه اتکا ندارد و فقط به زور خودش را به جامعه تحمیل می کند. نکته دیگری که می گفت این بود که کردستان مردم خیلی خوبی دارد و به شدت از مردم کردستان اظهار رضایت می کرد چون با آن ها زندگی کرده بود. در این باره مثالی زد. گفت یک شب یکی از بچه ها در حال نگهبانی بوده که دو نفر می آیند و به آن ها ایست می دهد ولی آن دو جوابی نمی دهند. سپس تیراندازی می کند که یکی از آن دو نفر فرار می کند و دیگری بر زمین می افتد. با مشاهده این وضعیت سریعاً جلو رفته و دقت کرده و می بیند که او زنی باردار است. بعد متوجه شده شخصی که فرار کرده همسرش بوده که چون شب بوده می خواسته او را به بیمارستان ببرد و نمی توانسته حرفی بزند. خب طبیعی است که بلادرنگ آن زن را به بیمارستان می برد و زن آن جا وضع حمل می کند. می گفت بعد به در خانه شان رفتیم و همسر آن زن را بر بالینش آوردیم. ایشان می گفت مردم کردستان مردم خیلی ساده و مهربانی هستند. اعتقاد عجیبی داشت که همه ما باید به آن ها خدمت کنیم.
پس بالاخره فرصتی پیش آمد که شما پای صحبت های ایشان بنشینید. هر چند که بعد از شهادت شان بود و از روی نوار ویدئویی.
بله. من خیلی آن نوار را دوست داشتم و جالب بود. حتی یک نوار کاستی پیدا کردم که شامل سخنرانی مادر شهید بروجردی در تشییع جنازه شان بود. مادرش می گفت که محمد من از بچگی پدر نداشت و خیلی هم از او تعریف کرده بود. سال 1364 1365 این سخنرانی را پیدا و گوش کردم.
به هر حال شما در جوانی با ایشان محشور بودید و الان به میان سالی رسیده اید و شخصیت این شهید و آن معاشرت ها اثر خودش را در زندگی شما گذاشته است.
در زندگی من که هیچ - بنده کاره ای نیستم - اما در سراسر کشور و بر خیلی ها تأثیر گذاشت. بازگشت امنیت در کردستان را با وجود آن همه نا به سامانی های اوایل انقلاب ایشان پایه گذاری کرد.
شهید بروجردی کادرهایی بسیار قوی را تربیت و سازماندهی کرد. فرمانده های رده بالا مانند شهیدان حاج محمود کاوه و محمد فدایی و سردارانی چون احمدی مقدم و محمدی نیا را شهید بروجردی کشف و معرفی کرد.
در خیلی ماجراها در کردستان و استان کرمانشاه ایشان توانست با تعاملی که با ارتش برقرار کرد امکانات بگیرد. با خیلی از شخصیت ها مثل شهید محراب آیت الله اشرفی اصفهانی ارتباط برقرار کرد و به خوبی توانست کردستان را سامان دهی کند. به نظرم شکل گیری امنیت در کردستان از برکات وجود شهید بروجردی است. کردستان الان را ببینید و بانه را که زمانی در خلأ امنیت لازم پرنده در آن پر نمی زد و حالا بازاری آزاد شده که کامیون کامیون جنس وارد آن کنند. پارسال که به سنندج رفتم باورم نمی شد که آن جا سنندج باشد. با شرایط سنندج سال 1358 تا 1361 خیلی تفاوت داشت. گروه گروه ماشین های راننده ها پر از جنس بود و شبانه در پارک سنندج چادر می زدند و می خوابیدند. ماشین های شان در امنیت کامل کنار خیابان بود. خب این امنیت را شهید بروجردی پایه گذاری کرد و آن ها مدیون ایشان هستند.
عرض کردم که افراد خوبی را شناسایی و تربیت می کرد. از جمله شهید ناصر کاظمی از هم دوره ای های ما که فرمانده گروهان سه بود. آن ها با گروهان شان به زاهدان رفتند و وقتی برگشتند شهید کاظمی توأمان فرمانده و فرماندار پاوه شد. همه بچه هایی که در کردستان به فرماندهی رسیدند و شهید شدند از مکتب شهید بروجردی آموختند. شاید پنجاه نفر از فرماندهان رده بالا از عواملی باشند که شهید بروجردی آن ها را سازمان داده.

مثل چه کسانی؟
سرداران نقدی و هدایت الله لطفیان و خیلی هایی که شهید شدند و بعضی ها که هم اکنون هستند. شاید اگر یک تحقیق میدانی بکنید نزدیک به چهل پنجاه نفر از اشخاصی که در ایجاد امنیت کل کشور برجسته بودند از کنار دست شهید بروجردی ارتقاء پیدا کرده اند. آثار و برکات شهید بروجردی بسیار فراوان بود به خصوص در عرصة امنیتی و سازمان دهی نیروهای سپاه و بچه های پادگان ولی عصر(عج) در کردستان.
در جنگ کردستان در عملیات متعددی هم شرکت داشت. به نظرم در خصوص زاویه ای که آن موقع بعضی از دوستان با ایشان داشتند باید تحقیق کرد. به خصوص آقای محمدی نیا از افرادی بود که در کردستان با ایشان بود و فرماندار بود. خیلی از فرمانداری های شهرها را شهید بروجردی منصوب می کرد. مدیران آموزش و پرورش و خیلی از معلمان را ایشان انتخاب می کرد و خیلی کارهای زیادی کرد که جای تحقیقات وسیعی دارد.



منبع: نوید شاهد
صفحه 1  
1 صفحه - 2 رکورد




© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »